خلاصه کتاب ناطور دشت
جی دی سلینجر
- خطر لو رفتن داستان . توجه کنید که با خواندن این متن، شما با محتوای داستان آشنا می شوید.
موضوع کتاب:
هولدن کالفیلد از خانواده ای ثروتمند است.
یکی از برادرهایش (الی ) به سرطان مبتلا شده و مرده، برادر دیگرش دی بی در هالیوود نویسنده است. او خواهر ۱۰ ساله اش فوبی را خیلی دوست دارد.
هولدن که در یک مرکز روانی بستری شده، میخواهد چند روز از زندگی خودش که مربوط به سه روز منتهی به کریسمس سال گذشته است را برای روانکاو خود تعریف کند.
هولدن از مدرسه پنسی اخراج شده است وجریان را از چشم خانواده دور نگه داشته است.
او قبلا نیز چند بار از مدرسه اخراج شده، اما ظاهرا این بار ماجرا فرق میکند.
او می گوید در این مدارس اکثر افراد غیر قابل تحمل بودند و او قادر به ادامه زندگی با آنها نبود.
از اکلی میگوید که بهداشت را رعایت نمیکند یا استردلیتر که مغرور و خودخواه است.
او به دیدن معلم تاریخش (اسپنسر ) می رود اما گویا آنها حرف هم را درک نمیکنند.
قبل از این که هولدن به خانه برگردد، با هم اتاقی اش استردلیتر دعوا می کند.
چون او با یکی از دوستان قدیمی هولدن قرار گذاشته و از اتفاقات بین آنها نگران است.
نیمه شب تصمیم می گیرد زودتر از موعد وسیله هایش را جمع کرده و به نیویورک بازگردد.
هولدن که از خوابگاه بیرون زده، احساس تنهایی و از خود بیگانگی میکند. هر آنچه سر راه او قرار میگیرد باعث میشود که بهشدت احساس افسردگی کند. هولدن که حالا خود در آستانهی ورود به دنیای بزرگسالان است، همه آدمهای بالغ را قلابی میداند و از همهی آنها شاکی است.
او در این مدت در هتلی اتاق می گیرد.
در کلوپ آنجا با سه دختر میرقصد.
آسانسورچی هتل (موریس ) پیشنهاد خوشگذرانی با دختری را میدهد و هرچند اتفاقی بینشان نمی افتد اما بیشتر پولهایش را از دست میدهد.
به دلیل مشکلاتی که در آن جا پیش آمده، از هتل خارج می شود.
در طول روز به دوستان خود زنگ می زند و می خواهد آن ها را ببیند ولی در نهایت با آن ها بحث کرده برایش نفرت انگیز می شوند.
مثلا به دوست دخترش سالی پیشنهاد فرار و زندگی در کلبه را میدهد.
سر انجام تصمیم می گیرد به طور پنهانی از پدر و مادر به دیدن خواهرش برود و با دیدن او آرام گیرد.
با وجودی که هولدن از همه شاکی است، اما بچههای کوچکی همچون خواهر کوچکترش را دوست دارد. هولدن برخلاف همسالان خود دوست ندارد، وکیل، معلم یا دکتر شود، بلکه میخواهد ناطورِ (محافظ) دشت و بچهها باشد.
او شب را به خانه معلم قدیمی اش آقای آنتولینی میرود اما نیمه شب احساس میکند او فردی منحرف است و از آنجا فرار میکند.
فردای آن شب که بر روی نیمکتی در راه آهن نشسته بود تصمیم می گیرد به خانه باز نگردد و به شهرهای غربی برود ولی می خواهد قبل از آن خواهرش را ببیند.
خواهرش می خواهد همراه او برود ولی او قبول نمی کند. فوبی را به باغ وحش و شهربازی می برد.
در نهایت هولدن به کمک خواهرش به خانه باز میگردد و در مرکز روانکاوی بستری میشود.
تکه هایی از کتاب ناطور دشت:
- من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابدا خوشحال نمیشوم، مجبورم بگویم از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم.
با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از اینجور مزخرفات به مردم تحویل بدهد…! - آدمهای خوشگل یا آدمهایی که خیال میکنند خیلی زرنگند همیشه از آدم تقاضای لطف های بزرگی دارند ،
آنها چون برای خودشان میمیرند خیال میکنند دیگران هم باید برایشان بمیرند ! - امیدوارم اگه واقعاً مُردم، یه نفر پیدا شه که عقل توو کلهش باشه و پرتم کنه توو رودخونه یا… نمیدونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن توو قبرستون؛ اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبهها گل بزارن رو شکمم و این مزخرفات!
وقتی مُردی گل میخوای چیکار؟!
- چیه از رقابت می ترسی؟
نه از رقابت نمی ترسم
از اینکه همیشه در رقابت باشم می ترسم
دیدگاهها (0)