دانلود رایگان پاورپوینت،دانلود فایل اکسل،دانلود Pdf

خلاصه کتاب کتابخانه نیمه شب

رمان کتابخانه نیمه شب نوشته مت هیگ

  • خطر لو رفتن داستان . توجه کنید که با خواندن این متن، شما با محتوای داستان آشنا می شوید.

خلاصه داستان:

نورا سید در دبیرستان شنا، یخچالشناسی و موسیقی و عضویت در گروه هزارتوی برادرش را از ترس حضور در جمع رها می‌کند.
و فلسفه را کنار می‌گذارد.
دو ماه قبل از تاریخ عروسی با دن، مادرش با بیماری سرطان از دنیا می‌رود.
نورا نامزدی‌اش را با دَن، چند روز مانده به موعد عروسی بی‌دلیل به هم میزند.
سال‌هاست که در یک مغازه بنام تئوری ریسمان، آلات موسیقی می‌فروشد.
ولتر گربه خانگی او هم در شب حادثه می‌میرد.
اَش جراحی که در دو ماراتون هفتگی شرکت میکند به در خانه او می آید وخبر مرگ گربه را میدهد.
حال نورا مساعد نیست واو گربه را در حیاط پشت خانه دفن میکند.
از کارش بخاطر چهره افسرده اش اخراج میشود.
ساعت دوازده نیمه‌شب با تعدادی از قرص‌های افسردگی خودکشی میکند.
درمحوطه‌ای مه‌آلود بیدار شده و وارد کتابخانه ای میشود.
زنی جلویش حاضر می‌شود که شبیه کتابدار دبیرستان هیزلدین خانم الم است.
خانم اِلم به او توضیح می‌دهد که این کتابخانه زندگی‌هایی است که او می‌توانست داشته باشد.
ابتدا کتاب حسرت‌هایش را به او می‌دهد
نورا میخواست با دن زندگی مشترکش را آغاز کند.
نورا کتاب را باز می‌کند و وارد میخانه‌ای در روستا می‌شود.
آرزویی که با دن داشتند.
بعد از مدت کوتاهی متوجه می‌شود که دن بعد از چند سال زندگی مشترک به او خیانت کرده است.
نورا ناامید شده و به کتابخانه برمی‌گردد.
نورا در سفری کوتاه میفهمد که در مرگ ولتر مقصر نبوده و گربه خود بیمار بوده.
در یک زندگی در استرالیا در کشتی کار میکند اما دوستش ایزی در تصادف کشته شده
بلافاصله از این زندگی خارج میشود.
درسفربعدی او شناگر معروفی شده بود که چند مدال المپیک داشت.
برای سخنرانی انگیزشی آماده می‌شد.
مادرش سال‌ها بود که فوت‌شده بود ولی پدرش هنوز زنده بود.
با همسر دومش به مادرش خیانت کرده بود.
نورا این زندگی را دوست نداشت چون مادرش در زمان مرگ تنها بوده است.
اینبار حسرت یخچال شناسیش را زندگی می کند.
و به قطب شمال می‌رود. در آنجا برای نمونه‌گیری از یخچال‌ها با گروهشان همراه می‌شود.
او مجبوراست برای محافظت از دیگران نگهبانی بدهد.
و با دیدن خرس قطبی ترس از مرگ را با تمام سلول‌هایش حس می‌کند.
هوگو یکی از مردان دانشمند به نورا می‌گوید: او هم چون نورا به‌جای کتابخانه در کلوپ فیلم‌های کرایه‌ای مانده و با برداشتن هر فیلم وارد دنیایی دیگر می‌شود.
هوگو مردی بود که از این سفرهای مجازی در دنیاهای موازی احساس لذت می‌کرد.
نورا از بودن با هوگو نیز راضی نیست.
در زندگی بعدی یک خواننده معروف شده بود که در تمام دنیا خانه‌ای برای خود داشت و رابطه اش با رایان بیلی معروف را تمام کرده بود.
اما در این دنیا برادرش با افراط در مصرف مواد اوردوز کرده و از دنیا رفته بود.
نورا این زندگی را هم نخواست.
در سفری در پناهگاه حیوانات بود و با پسری به نام دیلن دوست بود اما از تعداد زیاد سگ در خانه دیلن ناامید شد.
کتاب بعدی او را به تاکستانی در آمریکا برد و
سفر بعدی و سفرهای بعدی در زندگی‌های مختلف، هیچ‌کدام بابت میلش نبود.
تا اینکه دریکی دیگر از حسرت‌هایش، همسر اَش شده بود پسری که جراح بود ویکبار از او خواسته بود باهم قهوه‌ای بنوشند. نورا درخواست او را رد کرده بود.
دختری بنام مالی داشت.
با کمک گرفتن از کودکی مالی تمام اطلاعاتی که برای این زندگی نیاز داشت را به دست آورد.
فهمید که برادرش با مردی آشنا شده و در زندگی موفق است.
نورا در این دنیا فلسفه تدریس می‌کرد و کتاب می نوشت . با اَش زندگی سراسر آرامش داشت. از دوست داشتن و دوست داشته شدن این زندگی غرق لذت بود.
به دنبال خانم الم رفت.
متصدی ساِلمندان به نورا گفت: سه هفته پیش خانم الم در تنهایی از دنیا رفتند.
نورا این زندگی باب میلش بود
اما با دیدن لئو که شاگرد پیانواش بود و در این دنیا دزدی می‌کرد احساس ناامیدی کرد
به خانه رفت ولی دوباره مورمور شدن بدنش را حس کرد و به کتابخانه برگشت.
چراغ‌های داخل کتابخانه جرقه می‌زدند و آتش به کتابخانه سرایت کرد. کتابخانه در حال فروپاشی بود و نورا تنها یک دقیقه وقت داشت در کتابی که آینده او بود و هیچ‌چیزی در آن نوشته‌نشده بود بنویسد در آخرین لحظه نوشت: من زنده هستم.
زمین زیر پایش تکان شدیدی خورد و نورا چیزی نفهمید.
تکان سختی خورد وهرآنچه در معده داشت را بیرون ریخت.
با سختی از خانه بیرون آمد زنگ خانه پیرمرد همسایه را زد و گفت: آمبولانس خبر کند.
روز بعد بهوش آمد. حالا می‌دانست که چقدر برای زندگی ارزش قائل است وچه زندگی‌هایی که می‌توانست داشته باشد و چه زندگی‌هایی که می‌تواند داشته باشد.
برادرش به دیدنش آمد.
تصمیم گرفت از این موهبت به‌درستی استفاده کند شاید ادامه تحصیل هم می‌داد و اش را به قهوه دعوت می‌کرد.
به دیدار خانم الم رفت و با او شطرنج بازی کرد.

کتابخانه نیمه شب
کتابخانه نیمه شب

دیدگاه‌ها (0)