داستان جوجه تیغی
یک روز سرد زمستانی،
چند جوجهتیغی دست و پایشان را جمع کردند و به هم نزدیک شدند تا با گرم کردن یکدیگر از سرما یخ نزنند.
ولی خیلی زود تیغهایشان در تن آن دیگری فرو رفت و باعث شد از هم دور شوند.
وقتی نیاز به گرم شدن،
دوباره آنها را دور هم جمع کرد،
تیغهایشان دوباره مشکلساز میشدند
و به این ترتیب، آنها میان دو مصیبت
در رفت و آمد بودند
تا آنکه فاصلهی مناسبی را که در آن میتوانستند یکدیگر را تحمل کنند یافتند…
چنین است نیاز به تشکیل جامعه
که از تُهیگی و یکنواختی زندگی انسانها سرچشمه میگیرد
و آنها را به سوی هم میکشاند
ولی ویژگیهای ناخوشایند و زنندهی فراوانشان، باز از هم دورشان میکند.
با این حال هرکس گرمای درونی زیادی از آنِ خود داشته باشد ترجیح میدهد از جامعه فاصله بگیرد تا از ایجاد گرفتاری و یا تحمل آزردگی بپرهیزد…!
📗 درمان شوپنهاور – داستان جوجه تیغی
✍ اروین د یالوم
دیدگاهها (0)