خلاصه کتاب اما نوشته جین آستین
- خطر لو رفتن داستان . توجه کنید که با خواندن این متن، شما با محتوای داستان آشنا می شوید.
دوشیزه اِما وودهاوس دختری زیبا، باهوش و پولدار بیست و یک سال دار و در خانه بزرگ اربابی در هارتفیلد در نزدیکی روستای بزرگ هایبری با پدر پیر و خودبیمارانگارش زندگی میکند.
آقای نایتلی که برادر بزرگ جان نایتلی شوهر خواهر بزرگتر اما، جین است در همسایگی آنان خانه اربابی بزرگی دارد.
ازدواج خانم تیلور دایه اما با آقای وستون ارباب پولدار و زن مرده این فکر را به س اما میاندازد که گویا در پیشبینی این پیوند نقشی داشته.
اما میکوشد تا برای هریت اسمیت که چندی است در دل آقای رابرت مارتین جوان روستایی جای دارد، شوهر مناسبتری پیدا کند و او را در دل آقای التون جای دهد.
آقای التون که دلباخته خود اِما شده، به همۀ خواستههای اِما در شاد کردن هریت اسمیت پاسخ مناسب میدهد.
آقای وستون برای سال نو میهمانی شامی براه میاندازد. سر میز شام، آقای التون در نبود هریت که بیمار شده، بسیار پرشور و شاد است و با اِما بسیار شوخی میکند.
آقای وستون به اِما میگوید پسرش فرانک در دومین هفتۀ ماه ژانویه خواهد آمد.
در بازگشت اِما با آقای التون در کاسکهای تنها است. التون ابراز دلباختگی میکند و اِما خشمگین او رااز خود میراند.
فرانک بنا به قرار نمیآید.
خانم بیتس به اما می گوید نوهاش جین فیرفاکس که او از کودکی میشناسد و چندان با او میانه خوبی ندارد، برای سه ماه به هایبری خواهد آمد.
آقای التون با دوشیزه آگوستا هاوکینز ازدواج میکند که زنی پولدار و کم و بیش زیباست. اما فرانک را جوانی بسیار شوخ و شاد مییابد. فرانک پس از رسیدن به دیدن جین فیرفاکس که نزد خانواده بیتس در ویموت با او آشنا شده بوده، میرود.
خوشبینی اما دربارهٔ فرانک چرچیل مانند دیگران پس از رفتن او به لندن برای کوتاه کردن موهایش از میان میرود.
در میهمانی خانه کول،اما از خانم بیتس میشنود که پیانویی برای جین فرستاده شده از یک ناشناس.
به گمان اما و فرانک این هدیه از سوی آقای دیکسون داماد خانواده کمپل که سرپرست جین بودهاند، بوده که پنهانی دلباخته جین است.
چند روز پس از آن، اما و خانم وستون در خانه خانم بیتس فرانک را میبینند که نه تنها شیشه عینک خانم بیتس را جا انداخته، بلکه پیانو را هم کوک کرده و از جین خواسته تا برایشان بنوازد.
فرانک میخواهد برگزاری یک شبنشینی برای رقص در میهمانخانه کورون را برنامهریزی کند که نامهای میرسد و چون خانم چرچیل زندایی فرانک بیمار شده، فرانک همه چیز را نیمه کاره رها میکند تا برگردد.
اما دردیدار با خانم التون، وی را زیبا و نه چندان فاخر مییابد. که زنی خودخواه و بیفرهنگ است.
همه خانوادههای هایبری آقا و خانم التون را میهمان میکنند و دوشیزه اما نیز هم ناگزیر به میهمان کردن آنان تن در میدهد.
خانم التون میخواهد کار پیشکاری برای جین فیرفاکس در نزد خانوادهای پیدا کند و جین از این کار خوشش نمیآید. آقای وستون از لندن میرسد و مژده بازگشت فرانک را میدهد.
درشب نشینی فرانک همه میرقصند. آقای التون هریت را سخت خوار میشمارد زیرا از رقص با او چون از خون و خانواده بزرگان نیست، سرباز میزند، در اینجا آقای نایتلی از هریت میخواهد با او برقصد و دوشیزه اما از او بسیار سپاسگزار میشود.
چند روز پس از آن، هریت را گروهی از کولیها آزار میدهند، فرانک چرچیل او را از دست آنها میرهاند. هریت گنجینهاش را میسوزاند، گنجینه چیزی جز یادگاریهای آقای التون نیست.
از آن پس، به گمان اما هریت دلباخته رهاییبخش خود، فرانک چرچیل است؛ و اما از این پیشامد برای هریت بسیار شادمان است. آقای نایتلی میهمانی چیدن توت فرنگی راه می اندازد. آنجا اما آقای نایتلی را میبیند که با هریت خیلی گرم گرفتهاست.
فردای آنروز در گردش تابستانی در باکس هیل اما ریشخند ناجوری میکند که به خانم بیتس سخت برمیخورد و خشم آقای نایتلی را برمیانگیزد.
فردای آنروز، اما برای پوزش به خانه خانم بیتس میرود. از خانم بیتس میشنود که فرانک به خانه پدری برگشته و جین پیشکاری در نزد یکی از دوستان خانم التون را پذیرفتهاست.
آقای نایتلی چند روزی به نزد برادرش در لندن میرود. فردایش همه اهالی هایبری از مرگ خانم چرچیل آگاه میشوند.
فرانک پنهانی با جین نامزد میکند و می گوید از ابتدا عاشق هم بوده اند .
هریت برای اما فاش میکند که آنکه دلباختهاش و ناجی او بوده فرانک نبوده بلکه آقای نایتلی است. اما درمی یابد که به آقای نایتلی دلباخته است پس نباید او را به دست هریت بسپارد.
فردایش آقای نایتلی از لندن برمی گردد. اما او را میبیند و در اوج سرگشتگی و بهت زدگی اما، آقای نایتلی سرانجام سفره دل میگشاید و از دلباختگیش به اما میگوید.
و پاسخ اما چه میتواند باشد جز آری!
هریت با خواستگار نخست خود رابرت مارتین در ماه سپتامبرازدواج میکند.
در اکتبر، اما و آقای نایتلی ازدواج میکنند.
تکه هایی از کتاب اما جین آستین
- اگر کمتر دوستت داشتم، شاید بهتر می توانستم در موردش صحبت کنم.
- کارهای احمقانه، اگر توسط افرادی عاقل و با پررویی انجام شوند، دیگر احمقانه نیستند.
- به ندرت، خیلی به ندرت پیش می آید که افشاسازی های هر انسانی، حقیقت کامل را دربرگرفته باشد؛ به ندرت پیش می آید که چیزی، کمی تغییر شکل نداده باشد یا اشتباه گرفته نشده باشد.
- اما چه موقعی که سوال میکرد و چه موقعی که گوش میداد، میلرزید ولی هیجان خود را بهتر از هریت مهار میکرد. صدایش نمیلرزید ولی ذهنش از اینجور شکل گرفتن احساسات، از این خطری که ناگهان علم شده بود، از این سردرگمی ناگهانی و حیرت و سراسیمگی، به تلاطم افتاده بود… به حرفهای هریت که گوش میکرد، در باطن رنج میکشید ولی حفظ ظاهر میکرد… اما اگر قسمتهای نامفهوم و تکراری حرفهای هریت را کنار میگذاشت به اصل مطلب میرسید و غم وجودش را فرا میگرفت. بهخصوص که یادش میافتاد خودش در تقویت حسن نظر آقای نایتلی به هریت نقش کوچکی نداشته است.
دیدگاهها (0)